زندگی قورباغه زنده ای است که نابینایی آن را با اشتها می خورد!
درست همان فردای عروسی ات متوجه میشوی که دوران خوش شاهزاده بودن تمام شده و دیگر کسی نیست بیاید بیدارت کند، صبحانه ات را آماده کند حواسش به خانه باشد و ..... درست همان لحظه است که با خستگی تمام پا میشوی خودت مجبوری صبحانه را آماده کنی و همسرت را صدا کنی.....
نظر من را بخواهید حداقل دو ماهی طول میکشد تا از جلد دختر خانه بودن در بیایید به جلد زن خانه بروید!تا عادت کنی به غذا پختن، خانه تمیز کردن، جارو کشیدن، اتو کردن و .... اما درست وقتی احساس زن خانه بودن میکنی شعفی وصف ناپیر وجودت را فرا میگیرد اینکه الان تو هستی و خانه ت و مدیریتش با توست همه کارش با توست آنوقت است که دیگر قرار نداری و دوست داری مدام یک دستمال بگیری دستت را تمام گوشه کنارهای خانه ات را دستمال بکشی تا خانه ات برق بزند و هرکس واردش می شود لذت ببرد آنوقت است که روح تو میشود روح خانه و سعی میکنی روحت را همیشه سرحال و سرزنده نگه داری و هر روز یک چیز تازه و نو درش استفاده میکنی.
حالا بعد از گذشت سه ماه از زندگی مشترکمان احساس میکنم دارم تازه عادت میکنم و لذت میبرم و دیگر کارهای خانه برایم خسته کننده نیست من تو میکشم باد پاییزی از لای پنجره نیمه باز فضای اتاق را خنک میکند و لپ تاپم دارد یکی از داستانهای همشهری داستان را برایم تعریف میکند آنقدر این فضا را دوست دارم که از اتو کشیدن خسته نمیشوم و تمام لباسهای این مدت را اتو میکنم.
من فهمیدم زندگی ینی پرواز یعنی با دوبال پریدن یک بالش من و بال دیگرش شریک زندگیم. فهمیده ام که اگر با هم هماهنگ نباشیم سقوط میکنیم و باید پا به پای هم با سرعت هم بال بزنیم.
من این زندگی را دوست دارم! من از خانم خانه بودن لذت میبرم و دارم کم کم زن های وجودی ام را کشف میکنم!
- ۰ نظر
- ۰۴ مهر ۹۳ ، ۰۰:۵۹